دلم برا اینجا تنگ شده بود.

برای همه چیزش.

برا خلوتش.

برا خودم.

برا ....

بماند که خیلی وقته دلم می خواد برگردم سالهای نچندان دور.

ساده بگم و راحت :

دلم برا تنهاییم خیلی تنگ شده.

بعد مدتها یادم اومد من یه گذشته ای دارم و اصلا یادم اومد من هم هستم وجود دارم اصلا ... بماند.

غرق شدم تو این زندگی، فکر کردم وقتی دست و پا زدن رو یاد گرفتم دیگه بهترین شناگرم اصلا به حرفهای ناجی که کنار آب ایستاده توجه نکردم.

اصلا یادم رفته بود  اینجا هست تا یسری حرفا رو که نمیشه جای دیگه زد رو اینجا بزنم.

مثل سابق که حرفامو می زدم بدون اینکه به کسی بر بخوره و ناراحت بشه./

همین

مال من و حسن!!!

وقتی آدم حرفش رو نزنه و بمون تو گلوش

وقتی که ادم یهو ببینه پشتش خالیه و کنارش هم کسی نیست

وقتی تنهائی مطلق بیاد سراغش

وقتی که آدم تمام دو دوتا چارتاش بهم بریزه

وقتی که ...

بغض میاد سراغش و تا سر حد مرگ خفه اش می کنه ./

همین

مال من و حسن!!!

اونقدر  برنامه ریزی کرد و برا خودش کار تو ذهنش تراشید که دیگه نگو ،فکر می کرد که همه چیز اونی می شه که تو ذهنشه ، فکر می کرد همه کارای مراسمش طبق برنامه ای که تو ذهنشه انجام می شه ؛ اما هیچ وقت فکر نمی کرد که شاید مصلحت اونی نیس که تو ذهنشه ، بهترین کار اونی نیست که دلش می خواد انجام  بده ، خدا خودش می دونه که چطور پازل کاراش بچینه که به بهترین نحو انجام بشه ، چون خودش از اول از خدا کمک خواست و همه چیز رو به خدا سپرد ، حالا راضی از انتخابش ، مراسمش ، زندگیش چون خدا چیده ./
همین
مال من و حسن!!!

    می شینی پشت سیستم می ری یه پیج باز می کنی صفحه مدیریت وبلاگی رو که همیشه سنگ صبورت و حرفت رو می شنیده و حالا داره خاک می خوره رو باز می کنی دلت می خواد تموم اون حرفهائی رو که تو این مدت می خواستی توش بنویسی رو تو ذهنت بیاد آمـــــــــا نه هر چی که دستت رو پیشونیت میزاری و سرت روش می ندازی بازم جواب نمی ده هی جی یادت نمی یاد می گی الهی به امید از تو بازم نمی شه خلاصه هرکاریش بکنی بازم نمی شه چراش رو خودت بهتر می دونی حالا بماند کلا اومده بومدم بنویسم ولی نوشتنم نمیاد :)  ./

همین

مال من و حسن !!!